بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

برای پسرم بردیا

پایان 10 ماهگی

 پسر ناز و خوشگلم در پایان  ماهگی امروز 10 ماه شازده پسرم تموم شد همین الان که دارم برات می نویسم آه کشیدم ........... بغضم گرفته .......... خیلی خوشحالم از اینکه تو رو دارم دلم می خواد گریه خوشحالی کنم از اینکه بابایی و تورو دارم عزیز دلم گوش شیطون کر ما خیلی خوش بختیم اینم از عکس پایان 10 ماهگیت شیطون بلا امروز توی سوپت گوجه فرنگی ریختم 1 هفته ای بود که رب گوجه تو سوپت ریخته بودم و دیدم حساسیت ندادی این دفعه گوجه فرنگی ریختم نمی دونی با چه ولعی سوپ رو می خوردی قربون اون شیکمت برم مثه یایایی اومده جلو تپلی ریزه میزه         ...
28 تير 1391

رتبه ششم مسابقه

بردیا کوچولوی خوشگلم مسابقه هم تموم شد عزیز دلم شما ششم شدی تو نی نی ها البته همتون خوشگل و بلا بودین واقعا انتخاب سخت بود بین شماها مخصوصا پسرها الهی قربونت برم که بای بای می کنی تا هر کی از خونمون می ره تازگی ها به حالت تعجب ابروهات هم می دی بالا و می گی عه عه  ماشالا هزار ماشالا دیگه تو بغل من و بابایی نمی مونی همش می خوای بری دیروز هم که بابایی داشت باهات بازی می کرد یهو لبه مبل و گرفتی و وایستادی تو عزیز دلمی تو عزیز دلمی تو عزیز دلمی تو عزیز دلمی تو عزیز دلمی                       ...
26 تير 1391

به به

امروز جمعه 23 تیر 91 داشتیم صبحانه می خوردیم و به جنابعالی هم صبحانه می دادیم که شما تا ظرف صبحانت رو دیدی گفتی به به وای دیوونه شدم بردیا وقتی گفتی به به از یه طرف دلم گرفت که داری زود بزرگ می شی از یه طرف خوشحال که یه نفر که تمام زندگی من و باباییه از چند ماه دیگه به ما می گه مامان و بابا .....  دوستت داریم تا آخر جون                          امروز روزهشتم مسابقه ست و شما 400 تا رای داری گلم انشالا توی زندگیت خیلی خیلی بالاتر از این ارقام باشی        ...
23 تير 1391

مسابقه تا این لطظه

پسر گلم از رتبه 10 با رای 272 پریدی رتبه 7 الهییییییی قربونت برم که اینقدر نازی همه بهت لایک می دن کاش می شد کامنت هایی که برات منویسن رو برات بزارم آخه خیلی زیاد اینم عکس رتبه ی جنابعالی با یه بردیا خوشگل دیگه هم رتبه ای ولی الان رتبه شما به 315 رسیده این عکس برای ظهر 21/4/91 دوستت دارم عسلیییییییی ...
21 تير 1391

مسابقه زیباترین بچه ایرانی

پسر خوشگل و نازم 6روزه تو مسابقه شرکت کردی و همین طور رایهات داره میره بالا قربونت برم امیدوارم همین طوری تو زندگیت صعود داشته باشی نازنیم من و بابایی برای آینده تو خیلی هدفها داریم این نمودار روز چهارم مسابقست که جزء 10 نفر برتر بودی بین 200 نفر شرکت کننده   این عکس شماست که تومسابقه شرکت کرده (روز ششم) و250 تا رای ...
21 تير 1391

بای بای و شروع چار دست و پا

دیروز 17 تیر با تینا و ساینا رفتیم سولاریوم اونجا چند تا خانم بودن که عاشقت شدن و همش تو بغلشون بودی بعد یکشون تورو سمت من گرفت و گفت بای بای و توام شروع کردی به بای بای کردن . عصر که اومدیم خونه روی زمین نشسته بودی که یهو خودت چاردست و پا شدی و یه قدم رفتی جلو و با صورت خوردی زمین برات فیلم گرفتم از این صحنه پسر گلم بالاخره اقدام کردی به راه رفتن دوستت دارمممممممم                                   ...
21 تير 1391

تولد لیلیا خانم و آقا رادین

چهارشنبه 14/4/91 تولد لیلیا خانم دعوت بودیم و به شما و به ما خیلی خوش گذشت عمه بابایی و دختر عمه های بابایی و آرین کوچولو هم بودند خیلی شیطونی کردی قربونت برم دیگه تولد بازی و می شناسی و برای بادکنک و کاغذ رنگیها ذوق می کنی         و فردای اون روز یعنی 15/4/91 هم تولد آقا رادین دعوت بودیم با حضور بابایان اولین بار بود با دوست جونات و باباهاشون مهمونی می رفتیم همیشه شما کوچولوها بودیم و مامانا اونجا هم خیلی خوش گذشت خیلی همه چیز زیبا و بود به همه خوش گذشت مخصوصا شما کوچولوها... ...
16 تير 1391

اولین مو کوتاه کردن

چند هفته بود که دیگه موهات می رفت تو چشمات از بس که بلند شده بود هی من می گفتم موهات باید کوتاه بشه و بابایی هم می گفت نه اصلا باید موهاش بلند تا الان که تو خواب داشتم نخنهات رو می گرفتم یهو بسرم زد که یخورده هم موهات و کوتاه کنم که واییییییییییییییییییییییییی زیاد کوتاه کردم شب بابایی بیاد کله من و می کنههههههههههههههههه خدایا چی کار کنم کلاه بزارم سرت وای نمی دونم اینم از عکست ولی خدائی خیلی بامزه تر و شیطون تر شدی (البته یه خورده هم کوتاه و بلند زدم دیگه بدتررررررررررر) ...
12 تير 1391

مامان و بابا

٥شنبه 8 تیر من و بابایی رفتیم شام بیرون شما پیش مامان مینو بودی رفتیم رستوران استخر پارک ونک واقعا غذاش خوب بود ولی اونجا من و بابایی همش تورو می خواستیم هر نی نی رو که می دیدم دلمون بردیا چوچولومونو می خواست همش شعرایی که برات می خونیمو اونجا با هم زمزمه می کردیم الهی قربونت برم که اینقدر جای خالیت دیوانه کنندست پسرم بدون تو واقعا هیچ جا بهمون خوش نمی گذره ولی خب من و بابایی هم احتیاج داریم گاهی وقتها تنها باشیم  بعد از رستوران رفتیم در جستجوی شیرخشک جدیدت که هیچ جا پیدا نمی شه بالاخره یه داروخانه شبانه روزی پیدا کردیم و هر چی که داشت خریدیم واقعا بهت می سازه و یبوستت برطرف شده شازده کوچولوی من     &nb...
11 تير 1391

جیییییییززززززززززززززه

                                     امروز به گفته دکتر جنابعالی قند عسلم نوع شیر خشک شما به علت ی.ب.و.س.ت عوض شد و شیر سوپرامیل می خورید از ساعت 8 روز 6تیر ماه بعد از اینکه شیر خشک شما با هزار مصیبت پیدا شد با بابایی و دیبا (دختر خالت) رفتیم مغازه علی دائی و بابایی برای من یه گوشی برای خط کارم خرید اونجا کلی همکارای دائی علی باهات بازی کردن دست به دست رفتی تو مغازه ها که من یهو قاطی کردم به بابایی گفتم نزار ببرنش آره قربونت برم که اینقدر شیرینی همه می خورنت . ...
7 تير 1391